پشت صحنه‌ی لوازم آرایش دختر شما!

آرایش کردن دخترانهمیشه از لوازم آرایشی استفاده می‌کند

یکی از مهمترین دغدغه های والدین در دوران بلوغ ، آرایش کردن دختران است. بسیاری از والدین از استفاده فرزندشان از لوازم آرایشی شاکی هستند و می گویند ما نمی دانیم با این علاقه فرزندمان چگونه باید برخورد کنیم؟!

با افزایش شناخت و آگاهی درباره بلوغ و ویژگی های این دوران می توان علت علاقه مندی دختران به استفاده از لوازم آرایشی را مشخص نمود. توجه بیش از حد به وضعیت ظاهری و اندام، عمده ترین دلمشغولی ذهنی نوجوانان به خصوص دختران نسبت به خویش است. جنبه های منفی ظاهر، رشد نابرابر اندام ها، بزرگ شدن بینی و... به علت تغییرات نا بهنگام بلوغ است.

 دختران با گرایش به استفاده از لوازم آرایشی می خواهند عیوب خود را بپوشانند و جلب توجه و ابراز وجود کنند. به هر میزانی که اعتماد به نفس کمتر باشد شدت تمایل به استفاده از این وسائل بیشتر خواهد بود. به دیگر سخن، اعتماد به نفس مولفه ای است که می تواند ریشه این نوع رفتار دخترانه باشد.

ادامه نوشته

بهشت و مادر 2)

بهشت زیر پای مادر است ...

قطار غرغرکنان روی ریل سینه خیز می کرد و به گهواره ای تبدیل شده بود که خواب رو به چشمان مسافران هدیه می داد . روزنامه در دستم بود و پلک هام سنگین شده بود اما نباید می خوابیدم چون به زودی قطار برای اقامه نماز مغرب و عشاء توقف می کرد . همسفرمون با مامانم به سختی سرگرم صحبت از زندگی و دنیا بودند . حواسم رو به اون سمت متمرکز کردم.

نوبت سین جیم مامانم رسیده بود . از حاج خانوم پرسید : شما چند تا بچه دارید ؟

حاج خانوم گفت : دو پسر و همین یه دونه دختری که از دیدنش میام .

اما ناگهان انگار چیزی یادش اومده باشه حکایت جالبی رو تعریف کرد : خواهرشوهرم چند سال از ازدواجش گذشته بود و بچه دار نمی شد . وضعیت مالی شون خیلی خوب بود و خیلی در این راه پول خرج کردند اما انگار خدا نمی خواست به این خونواده بچه بده . همسرش تصمیم گرفته بود که تجدید فراش کنه تا وارثی برای ثروتش داشته باشه . نذر و نیازها فایده ای نداشت و کار به جاهای باریکی کشیده بود .

همسرم پیشنهاد داد که دوباره بچه دار شیم و چهارمین فرزندمون رو به خواهرش هدیه کنیم . موافق بودم چون با این کار زندگی ش نجات پیدا می کرد . تصمیممون رو برای خواهرشوهرم و همسرش بازگو کردیم . خوشبختانه همسرش پذیرفت اما من شرط کردم که اگر این نوزاد دختر بود خودم صاحبش میشم . اونا هم قبول کردند . پس از چند ماه نتیجه معاینات پزشکی می گفت که فرزندمون پسره . خواهرشوهرم با ذوق و شوق و سلیقه سیسمونی کاملی برای فرزندش تدارک دید اما باز هم بهش یادآور شدم که اگر تکنولوژی پزشکی اشتباه کرده باشه و فرزندمون دختر باشه بهشون نمیدم .

بالاخره نوزادمون به دنیا اومد ، پسر بود . کل خانواده همسرم غرق شادی و سرور شده بودند . نگاهشون سرشار از قدردانی و حق شناسی بود . یک شب رو در بیمارستان با نوزادم بودم و صبح روز بعد ما از هم جدا شدیم . فرزندم با مادر جدیدش به شهر دیگری رفت .

حالا پسرم علی ۱۰ ساله است و با اینکه من رو زن دایی خودش می دونه اما اطرافیان بهش گفته اند که من مادر رضاعی ش هستم و هر وقت من رو می بینه با خوشحالی تموم خودش رو در آغوشم می ندازه و صورتم رو غرق بوسه می کنه ...

قطار برای نماز توقف کرد . اشک صورت من و مامان رو خیس کرده بود .

بهشت و مادر 1)

بهشت زیر پای مادر است ...

در حالی که تنها ۱۰ دقیقه به حرکت قطار مشهد-قم مونده بود ، من و مامان خودمون رو به کوپه مون رسوندیم . تصمیم گرفته بودیم ایام تاسوعا و عاشورا رو در حرم حضرت معصومه سلام ا... علیها باشیم . حاج خانوم محجبه ای تنها و غصه دار گوشه ی کوپه کز کرده بود و با دیدن ما خودش رو کمی جمع و جور کرد . ظاهراً نفر چهارمی در کوپه ما وجود نداشت .

حاج خانوم  با لهجه شیرین یزدی کنجکاوانه پرسید : شما دو نفرید؟ مامان جواب داد : بله .

پرسید : مشهدی هستید یا قمی ؟ مامان گفت : مشهد زندگی می کنیم .

آهی کشید و به فکر فرو رفت .

مامان ازش پرسید : شما اهل قم هستید ؟ با صدای ضعیفی پاسخ داد : آره . و بعد در حالی که به سختی بغضش رو فرو می داد گفت : انشاء الله هیچ وقت دختر غریب نشی ! من و مامان به چهره ی درهم رفته و چشمان اشک آلود همسفرمون چشم دوخته بودیم . بغض گلوی من رو  هم گرفته بود . حاج خانوم که البته در دهه ۶۰ زندگیش بود چنین گفت :

من اصالتاً یزدی هستم و در نوجوانی به عقد همسرم که اهل قم هستند در اومدم و  عمری رو در غریبی زندگی کردم . ما و خانواده دومادم سالهای دور همسایه بودیم و بچه هامون همبازی بودند تا اینکه اونا از محل ما نقل مکان کردند . پدر دومادم از عالمان شهر و مردی بسیار متدین و اهل معرفت بود . سه سال پیش برای پسر کوچکشون از دخترم خواستگاری کردند . دخترم سال دوم دانشگاه رو گذرونده بود . با اعتماد به سابقه خانوادگی که ازشون داشتیم به این وصلت رضایت دادیم تا اینکه دومادم مانع از ادامه تحصیل دخترم شد . اگر چه دخترم به تحصیلات و علم بسیار اهمیت می داد اما به خاطر زندگیش از علاقه ش کوتاه اومد .

پس از مدتی دومادم گفت که قصد داره در شهر مشهد زندگی کنه و پدرش که از وضعیت مالی مناسبی برخورداره براشون آپارتمان کوچکی در یکی از مناطق خوب مشهد خریداری کرد و این زوج جوان قم رو ترک کردند . ارتباط ما با دخترمون به تلفن محدود شد و دومادم اجازه ی دیدار و رفت و آمد به ما نمی داد تا اینکه فهمیدم از طریق اینترنت با خانمی آشنا شده و اون رو به عقد موقت خودش در آورده . با پادرمیونی بزرگان و ایجاد دلخوری و کدورت قول داد که دیگه به دنبال این مسائل نباشه و به زندگیش ادامه بده .  این مسائل در حالی اتفاق افتاد که دخترمون باردار بود و ارتباط دیداری ما دوباره قطع شد . پس از چند ماه بالاخره دخترم با فرزند ۵ ماهه ش برای چند روز به دیدن ما اومدند و دوباره برگشتند . این دیدار باعث شد که به بهونه نوه م به مشهد بیام اما دریغ از اینکه در این سه روز دومادم با من کلمه ای صحبت کرده باشه و مهم تر اینکه احساس می کنم علاقه ای به همسر و فرزندش نداره و تنها مونسش هنوز هم اینترنت و پیپ کشیدنه ...

کله پزی

وقتی اسم کله پزی آورده میشه همه آدما به خصوص آقایون حواسشون میره به یه مغازه که ازش بوی گرم و مطبوع کله پاچه به مشام می رسه و عده ای دور میزها حلقه زده ، آستینای بالازده با حرص و ولع مشغول خوردن غذایی لذیذ هستند .

اما من میخوام در مورد یه کله پزی صحبت کنم که در اون کله پاچه و گوشت مرده برادرهای دینی شون رو مزمزه می کنند . اتاق آقای ... رو میگم . همون که آخر ادعاست و همواره ژست انسان های متشخص و فرهیخته رو به خودش می گیره . بیشتر اوقات که پشت در اتاق کارش برید ، بسته است و ممکنه فکر کنید که در شبکه کاری موجود نمی باشد در حالیکه اون طرف در معمولا ایشون با همکاران معلوم الحال و همانند خودشون که مدام نگران پیشرفت دیگران و متزلزل شدن موقعیت شغلی شون هستند ، کله پاچه برادران و خواهران دینی رو بار گذاشته و مشغول تناول می باشند.

زمانی که از اون کله پزی مجازی بیرون میان ، چهره هاشون دیدن داره چون اونقدر افکار منفی به عنوان چاشنی کله پاچه بهمدیگه تعارف کرده ن که صورت هاشون برافروخته و ملتهب شده ست .

مدت هاست که در ذهنم برای این کله پزی به دنبال یک اسم زیبا هستم ...

 

آیا بدحجاب ها زیباتر هستند؟

 

مانتو یا شنل؟

هر سالی که می گذرد، بدحجابی‌ها شکل و شمایل جدیدتری به خود می‌گیرند، تا جایی که دیگر با سری به مانتوفروشی ها متوجه می شویم که باید با چیزی به نام «دکمه» در مانتوها خداحافظی کنیم. مانتو هم دیگر معنای خود را از دست داده و بیشتر شبیه شنلی شده که تنها روی شانه ها آویزان می شود و از روبرو چیزی به نام «مانتو» دیده نمی‌شود.

شلوار زنانه هم جای خود را به پوششی به نام «ساپورت» داده است، پوششی که علی رغم ترجمه آن هیچ حفاظتی برای شخص مصرف کننده ندارد و حتی جذاب تر از برهنگی برای افراد است. شال و روسری هم تنها تکه پارچه ای شده‌اند که وسط سر را می پوشانند و موها و گردن را جذاب‌تر از بی‌حجابی به نمایش می گذارند.

اگر در سالهای پس از انقلاب اسلامی در ایران رنگ‌های حضور در جامعه در سفید، قهوه ای، طوسی و مشکی خلاصه می شد در سال های اخیر، استفاده از رنگ‌های متنوع در اجتماع متداول شد و این روزها استفاده از رنگ‌ها به اوج خود رسیده و رنگ‌های شبرنگ از سرخابی تا سبز فسفری تبدیل به مد روز شده است.

ادامه نوشته

فخرفروشی

يکي از ضعف هاي شخصيتي، فخر فروشي است. بايد بدانيم علت اين عارضه، نشانه هاي آن و البته راه درمان آن کدام است؟

آدم فخر فروش تمايل دارد داشته ها و امکانات خود را به نمايش بگذارد. خواه اين دارايي ها مانند جمال و زيبايي دروني، ذاتي و مادرزادي باشد و خواه اين امکانات مانند ثروت، بيروني و اکتسابي باشد.

 آدم فخرفروش در هر صورت دوست دارد داشته ها و قابليت هاي خود را مطرح و برجسته کند و به رخ اين و آن بکشد. چنين آدمي، از نگاه حيرت زده، تعريف، تمجيد و تحسين ديگران به شدت به وجد مي آيد و لذت مي برد. معمولاً انگيزه فرد فخر فروش براي دستيابي به يک هدف، همان تفاخر و به اصطلاح رايج پز دادن است. اين فرد اطلاعاتش را توسعه مي دهد تا در اولين فرصت اظهار فضل کند و با آگاهي و دانشي که از خود بروز مي دهد، به به و چه چه ديگران را دريافت کند.

شايد شما هم کساني را ديده باشيد که به شدت علاقه مند هستند، تک باشند. دوست دارند جشن عروسي شان، لباسشان، ميهماني دادنشان، خودرو و جواهراتشان تک باشد که همه اين ها ريشه در اين ضعف شخصيتي يعني فخر فروشي دارد.

دقت داشته باشيد که فخر فروشي در افراد و سنين متفاوت، مختلف است. براي يک کودک دبستاني، جا مدادي قشنگ و متفاوتش مي تواند وسيله پز دادن باشد و براي يک نوجوان دوچرخه و تلفن همراه گزينه خوبي براي تفاخر است. يک جوان ممکن است در انتخاب همسر، توجهش به اين باشد که با شهرت، زيبايي، موقعيت، ثروت و تحصيلات همسرش نزد دوستان و بستگانش فخر فروشي کند. براي برخي تسلط به چند زبان بيگانه به اندازه کافي قابليت پز دادن دارد و عجيب تر آن که براي بعضي ها فضيلت هاي معنوي و اخلاقي و حتي سفرهاي متعدد به کربلا و مکه و سوريه، دستمايه تفاخر مي شود. اگر چه ممکن است شخص، ابتدا با نيت درست و انگيزه مثبتي به دنبال کسب يک فضيلت يا مهارت باشد ولي به تدريج با فريب شيطان در دام تفاخر مي افتد.

در نقطه مقابل کسي که از سلامت شخصيت برخوردار است نگاهش به دارايي ها و سرمايه هايش متفاوت است. او هر نعمتي را از خداوند مي بيند که مدتي امانتدار آن است و وسيله اي براي امتحان و روشن است که امانت نمي تواند براي هيچ کس اسباب تفاخر شود.

hooraei

الهی العفو

خدایا در دنیای خودمون غرق شدیم وفقط تجملات دنیا رو دیدیم 

خدایا به خودمون غره شدیم که دوستان گردن کلفتی داریم هروقت

 کارمون گیر میکنه ازشون کمک میگیریم 

خدایا هرجا کارمون پیش نرفت پول خرج کردیم و گم شدیم تویه این دنیا 

خدایا هروقت گرفتاری رو دیدیم با خودمون گفتیم قسمتش اینه بدون اینکه فکر کنیم

 این میتونست سهم ما از روزگار باشه .

خدایا مریض شدیم شفامون رو دست بنده ای دیدیم که خالقش تو بودی 

خدایا به چند رکعت نماز دلمون رو خوش کردیم که داریم بندگی میکنیم 

خدایا خودمو میگم حالا فهمیدم که زندگی رو باختم همه عمرم رو به بطالت گذروندم 

وغافل از این بودم که در تمام عمر توبودی که دست منو گرفتی 

ولی امشب نشستم تا بگم

الهی العفو 

خدایا من بد بودم وبدی کردم تو با همه بزرگیت منو ببخش 

خدایا تو اگه قرار باشه جواب منو در این شب ندی کجا برم و دم خونه کی رو بزنم 

خدایا دستمو بگیر مثل همه خوبایی که گرفتی 

خدایا امشب اونقدر میگم الهی العفو تا مشمول رافتت بشم 

الهی العفو.....الهی العفو ......الهی العفو

خواص درمانی آب زمزم

آب زمزم در مکه مکرمه تنها آبی است که در جهان حاوی ترکیبات و املاح منحصر به فرد است و خاصیت درمانی دارد.

به گزارش مجله عکاظ، آب زمزم از جمله چیزهایی است که حاجیان مکه جهت هدیه دادن یا شفا جستن با برکت و فایده‌ای که دارد برای دستیابی به آن تلاش می‌کنند چراکه این نوع از آب در هیچ جای دیگری از زمین وجود ندارد.

ماجرای تاریخی زمزم که موجب شد به این نام خوانده شود به روزهایی بازمی‌گردد که حضرت ابراهیم (ع)به همراه همسرش هاجر و فرزندش اسماعیل به مکه مکرمه آمدند و در مکانی نزدیک کعبه اقامت کردند وقتی حضرت ابراهیم (ع) آنها را ترک کرد هاجر برای فرزند شیرخوارش در جستجوی آب بود و هفت مرتبه فاصله بین کوه صفا و مروه را دوید و بار آخر در کنار کوه مروه یکباره چشمه آبی از دل زمین جوشید و هاجر دور آن را با ماسه گرفت تا آب جمع شود و در این حال می‌گفت "زم زم زم زم" یعنی جمع می‌شود زیرا وی می‌ترسید آب در ماسه‌ها فرو رود.

رسول گرامی اسلام حضرت محمد (ص)در این باره فرموده‌اند: رحمت خدا بر مادر اسماعیل باد که اگر این کار را نمی‌کرد و آب جاری می‌شد امروزه بدین شکل باقی نمی‌ماند.

آب زمزم ویژگی خاصی دارد و تفاوتی که بین این آب و آب‌های عادی وجود دارد نسبت املاح و کلسیم موجود در آن است. همچنین آب زمزم حاوی فلوراید و ضد میکروب است و جلبک در آن رشد نمی‌کند برخلاف سایر آب‌ها که در صورت راکد بودن مکان مناسبی برای رشد جلبک‌ها می‌شوند و سلامت خود را از دست می‌دهند.

از مهمترین معجزات زمزم این است که چاه آن از ابتدای پیدایش تاکنون به هیچ وجه خشک نشده است بلکه آب آن زیادتر نیز شده است و همواره نسبت املاح آن حفظ شده است و هیچ تغییری در آن رخ نداده است و برخلاف سایر آب‌ها با نگهداری آن مزه‌اش تغییر نمی‌کند.

پیرامون آب زمزم تحقیقات بسیاری انجام شده است. ایمو ماسارو محقق ژاپنی که تحقیقات دقیقی پیرامون آب انجام داده و کتاب‌های بسیاری در این زمینه انجام داده است می‌گوید: مولکول‌های آب زمزم با بقیه آب‌های جهان متفاوت است. بقیه آب‌ها را تغییر می‌دهد اما خودش تغییری نمی‌کند. اگر یک قطره از آب زمزم را به 1000قطره از آب دیگری اضافه کنیم آن آب‌ها خواص زمزم را پیدا می‌کنند.

در آلمان نیز کنت فایز، مدیر یکی از بزرگترین مراکز پزشکی در مونیخ آلمان در بررسی‌هایی فهمیده است: 20 دقیقه بعد از خوردن آب زمزم انرژی زیادی به جسم منتقل می‌شود و می‌توان از زمزم به عنوان درمان موثری در بخش‌های مختلف پزشکی استفاده کرد.

بیباک

هفت شاخص روزه واقعی از دیدگاه امام سجاد(ع)

امام سجاد(ع) در وصف ماه رمضان از چند اسم نام برده است: «شهرالصیام» (ماه روزه)، «شهرالاسلام»(ماه اسلام) یعنی در حقیقت ماه رمضان، بیانگر اسلام واقعی است و اگر ما بخواهیم در جهان خودمان را معرفی کنیم باید به ماه مبارک رمضان معرفی کنیم و طوری رفتار کنیم که واقعا جهانیان ما را همان طور که باید در اسلام باشیم بشناسند؛ حالات آرامش، همزیستی مسالمت‌آمیز، عشق و علاقه به یکدیگر، گذشت و ... را مشاهده کنند.

براساس دعاهای امام سجاد(ع) استقبال‌ها دو قسمت است: اول اینکه ایشان از خداوند می خواهد ما را یاری کن تا روزه این ماه را بگیریم.

روزه واقعی به چیست؟ فرمود: روزه‌گیری ماه رمضان این است که اندام از گناه بازداریم یعنی با دست و چشم و گوش و ... گناه نکنیم که در این صورت، روزه واقعی است. باید همه اندام خود را در جایی به کار ببندیم که مورد خشنودی خداست. نشانه اش هم این است که اگر افراد اندام و اعضاء و جوارح خودشان را بتوانند کنترل کنند نشانه و بازتاب آن در گوش کردن و دیدنشان مشخص می شود. افرادی که روزه واقعی بگیرند امام می فرماید: در ماه رمضان حرف‌های بیهوده گوش نمی دهند. زمانی که بینند حرف بیهوده ای زده می شوند بلند می شوند و از آنجا می روند. این افراد با دیده خود به سوی لهو نمی شتابند. وقتی می‌‌بینند که شبکه‌ای فیلمی دارد که چندان برایش مفید نیست شبکه را عوض می کنند. اینها نشانه هایی است که نشان می دهد این افراد موفق شدند روزه واقعی را بگیرند.اگر این گونه شود نتیجه اش این می شود که لبخند در جامعه ما فراوان می شود. همزیستی مسالمت آمیز و مصالحه اجتماعی در جامعه به وجود می آید.

۱. به خویشاوندان خود نیکی و هدیه بدهیم. چقدر خوب است که پدر به فرزندان خود خصوصا فرزندان کوچکی که روزه می گیرند یا به همسرش هدیه بدهد که یکی از این هدیه‌ها همان افطاری دادن است.
۲. این کار را در ارتباط با همسایه ها انجام دهیم. ماه رمضان تمرینی است که به همسایگان خود نیکویی کنیم و به آنها افطاری دهیم.
۳. دارایی های خود را از پیامدهای بد حفظ کنیم. در این ماه مبارک تمرین کنیم که از حلال استفاده کنیم.
۴. حقوق شرعی خودمان مانند خمس و زکات را پرداخت کنیم. سال خمسی را ماه رمضان قرار دهیم که امام سجاد(ع) هم همین را از ما خواسته است.
۵. اگر افرادی با ما قهر کردند، ماه رمضان، ماه بسیار خوبی است که با آنها آشتی کنیم، اگر می خواهیم توفیق روزه‌داری واقعی داشته باشیم.
۶. در برخوردها و در تحلیلها و قضاوتها انصاف داشته باشیم.
۷. با دشمنان مسالمت کنیم مگر دشمنی که در راه خدا با او دشمنی کردیم.
اگر این هفت شاخصه رعایت شود روزه درست اگر رعایت نشود، در ماه رمضان گرسنگی و تشنگی را تحمل می کنیم و در نهایت مقصد مورد نظر نخواهیم رسید.

پول بی ارزش

برای برادرم از پزشک متخصص ارتوپدی وقت گرفته بودیم . تا بابام بخواد ماشین رو پارک کنه و برادرم رو کمک کنه که از ماشین پیاده شه ، من زودتر رفتم داخل مطب که نوبت رو بگیرم  . منشی مطب مردی نسبتاً جوان و بسیار خندان و خجسته دل بود .

اسم برادرم رو گفتم و مبلغ ویزیت رو پرسیدم . گفت : ۲۵ هزارتومان! پول هایی رو که آقای پدر بهم داده بودند روی میز منشی گذاشتم . نگاه بی تفاوتی به پول ها کرد و گفت : کارت بدین . پرسیدم : چرا؟! در حالی که همچنان نیشش تا کنار گوشش باز بود (به نحوی که دندان عقل و زبان کوچکش خودنمایی می کرد) و چشم از دو تا خانم جوان و بزک کرده ی جلوی میز  که در حال شمردن پول بودند ، بر نمی داشت ، ادامه داد : پول زیاد دارم ، کارت بکشید و با چشمش به دستگاه های پوز روی میز اشاره کرد .

دوباره مشغول صحبت کردن با خانم ها شد . به هر مصیبتی که بود ، پول رو بهش دادم تا برگه ی نوبت برادرم رو بهم بده . این صحنه تا نیم ساعت بعد که اونجا نشسته بودیم هر چند دقیقه یک بار تکرار می شد . حتی به بیماران یا همراهی هاشون اصرار می کرد که ازش پول بگیرن و در قبالش کارت بکشند .

با یه حساب سریع و سرانگشتی که سررشته ای هم در حساب و کتاب مالی ندارم به این نتیجه رسیدم که در همون نیم ساعت حدود ۵۰۰ هزار تومان هزینه ی ویزیت بیماران مطب شد و قبل یا بعدش رو که اطلاع ندارم . جناب منشی هم برای کم شدن حجم صندوقش مجبور بود به هر شکلی خودش رو از شر پول های کثیف خلاص کنه و به این ترتیب بیماران رو تشویق به استفاده از کارتخوان می کرد .

از اواخر دههٔ ۱۳۸۰ به دلیل تورم بالا و پایین آمدن ارزش پولی ایران قرار بر حذف صفر از پول ایران شد. علاوه بر این، به دلیل اینکه واحد پولی ریال ریشهٔ اسپانیایی دارد و دارای سابقهٍ تاریخی در ایران نیست و مهمتر از همه در میان مردم مقبولیت نیافته قرار شده واحد پولی جدید به جای آن انتخاب شود. و با اینکه در سال ۱۳۰۸ ریال واحد پولی رسمی ایران شد ولی هنوز  در میان مردم کاربردی ندارد و تومان رواج بیشتری دارد .

سريع ترين سقوط ارزش پول ملي ايران در خرداد۱۳۷۴ (زمان رياست عادلي بر بانك مركزي) و دي ۱۳۹۰ (زمان رياست بهمني بر بانك مركزي) اتفاق افتاده است. بانك مركزي طبق قانون، وظيفه حفظ ارزش پول ملي را به عهده دارد!

این روزها زمزمه ی انتشار اسکناس ۲۰ هزارتومانی هم به گوش می رسد . به راستی راه حل کاهش تبادل حجم انبوه اسکناس کثیف و بی ارزش در دستان مردم چیست ؟

 

اعتماد به نفس

نیلوفر غرق در افکارش روی صندلی عکاسی نشسته بود . باید برای مدرسه یه عکس ساده با حجاب اسلامی می گرفت تا روی گواهینامه دیپلمش بچسبونند . مشکل اینجا بود که احساس می کرد قیافه اش بدون آرایش صفایی نداره . این حس از سالها  پیش در وجودش رشد کرده بود اما خودش هم علت وابستگی و علاقه ش به مواد آرایشی رو نمی دونست . قبل از ورود به اتاق آتلیه به خانم عکاس سفارش کرده بود که چهره ش رو با فتوشاپ زیبا کنه !

سروصدای دخترکی رشته افکارش رو پاره کرد . مامانِ دختربچه با اصرار و اجبار سعی داشت چهره دخترک دو ساله رو با لوازم آرایشی تزئین کنه . اما دخترک تمایلی به این کار نشون نمی داد و با جیغ و داد برای رهایی از چنگ مادر تلاش می کرد .

مامانه که تا اون لحظه حریف دخترش نشده بود از ترفند دیگه ای استفاده کرد و گفت : بیا دختر گلم تا مامانی خوشگلت کنه میخوای عکس بگیری ، بعدش هر کی عکست رو ببینه نگه اَه اَه چه دختر زشتی !  دخترک با چشمان اشک آلودش بهت زده به مامانش نگاه می کرد .

خواهر بزرگتر دخترک که حدود ۱۰ سال سن داشت به راحتی رژ لب رو از دست مامانه قاپید و به سمت آینه آتلیه رفت . بعد  از چند ثانیه به طرف مامانش برگشت و گفت : مامان ! خوشگل شدم؟

نیلوفر هم مثل دختر کوچیکه چشمانش به سوی آینه خیره شده بود...

خداوند از نگاه ملاصدرا

خداوند بی نهایت است و لا مکان و بی زمان
 اما بقدر فهم تو کوچک میشود
 و بقدر نیاز تو فرود می آید
 و بقدر آرزوی تو گسترده میشود
 و بقدر ایمان تو کارگشا میشود
 و به قدر نخ پیر زنان دوزنده باریک میشود
 و به قدر دل امیدواران گرم میشود

 یتیمان را پدر می شود و مادر
 بی برادران را برادر می شود
 بی همسرماندگان را همسر میشود
 عقیمان را فرزند میشود
 ناامیدان را امید می شود
 گمگشتگان را راه میشود
 در تاریکی ماندگان را نور میشود
 رزمندگان را شمشیر می شود
 پیران را عصا می شود
 و محتاجان به عشق را عشق می شود

خداوند همه چیز می شود همه کس را
 به شرط اعتقاد
 به شرط پاکی دل
 به شرط طهارت روح
 به شرط پرهیز از معامله با ابلیس
  

بشویید قلب هایتان را از هر احساس ناروا
و مغز هایتان را از هر اندیشه خلاف
و زبان هایتان را از هر گفتار ِناپاک
و دست هایتان را از هر آلودگی در بازار

و بپرهیزید
از ناجوانمردیهــا
ناراستی ها
نامردمی ها!

چنین کنید تا ببینید که خداوند
چگونه بر سر سفره ی شما
با کاسه یی خوراک و تکه ای نان می نشیند
و بر بند تاب، با کودکانتان تاب میخورد
و در دکان شما کفه های ترازویتان را میزان میکند
و در کوچه های خلوت شب با شما آواز میخواند

مگر از زندگی چه میخواهید
که در خدایی خدا یافت نمیشود؟
که به شیطان پناه میبرید؟
که در عشق یافت نمیشود
که به نفرت پناه میبرید؟
که در حقیقت یافت نمیشود
که به دروغ پناه میبرید؟
که در سلامت یافت نمیشود
که به خلاف پناه میبرید؟
و مگر حکمت زیستن را از یاد برده اید
که انسانیت را پاس نمی دارید ؟!

مدیریت هیجانات

صبح روز جمعه گذشته برادرم خونه رو به مقصد محل کارش ترک کرد. یک ساعت بعد تلفن خونه به صدا دراومد . یه نفر از اون طرف در حالی که از گوشی برادرم تماس می گرفت با برادر کوچکترم صحبت کرد . گفته بود که برای برادرم سانحه تصادف کوچکی پیش اومده و به خاطر آسیب نه چندان جدی دستش در بیمارستان سوانح امدادی به سر می بره. مادر و پدر با عجله خونه رو ترک کردند . من و برادر کوچکترم هم نیم ساعت بعد در حالیکه از صحت خبر اطمینان نداشتیم به بیمارستان رفتیم . دوست برادرم اینطور وانمود کرده بود که کتف برادرم دچار دررفتگی کوچکی شده که تا عصر برطرف میشه و به خونه بر می گرده .

قضیه از این قرار بود که برادرم با خودروی سمند همکارش به همراه یکی دیگه از همکاران به محل کارشون واقع در شاندیز با سرعتی بالای ۱۶۰ در حرکت بودند . آقای راننده خودرو که عشق رالی داشته سر پیچ از خودروی دیگری سبقت می گیره و چون قادر به کنترل خودرو نبوده ، با همون سرعت واژگون میشه و حدود ۶۰ متر بر روی سقف خودرو حرکت می کنند تا این که بالاخره با برخورد به جدول وسط بلوار متوقف میشه .

دو نفر سرنشین جلوی خودرو به دلیل وجود ایربک آسیب ندیدند اما برادر من که عقب خودرو و بدون کمربند ایمنی نشسته بود ، دچار شکستگی کتف و بریدگی از چند نقطه بدن به دلیل شکسته شدن شیشه خودرو شده . ضمن اینکه داخل خودرو مونده بود و با کمک همکارانش از خودرو بیرون کشیده شده بود.

از این حادثه که عید نوروز ما رو پرالتهاب و پراضطراب کرده چند روز می گذره و جناب آقای راننده به دلیل اینکه هنوز یک سال از خرید خودروش نگذشته و کارخونه بهش یک خودروی صفر جدید میده و از طرفی به برادرم سپرده که پیش مامور انتظامی نامی از سرعت بالای خودرو به میون نیاد با خاطری جمع و وجدانی آسوده در خانه ی خود نشسته و به عید دیدنی خودش می پردازه و تنها با یک عذرخواهی ساده و گفتن این جمله که هرچقدر دیه باشه بیمه پرداخت می کنه از خودش رفع تکلیف کرده .

برادر جوان من پس از چند روز بستری بودن در بیمارستان به خونه منتقل شد و امسال روز سیزده رو در حالی سپری کردیم که بر بالین برادر بیمار و نالانم نشسته بودیم و شاهد تحمل درد و مجروحیت های وی بودیم .

شنیده ها حاکی ست که این آقای راننده هر روز در همون مسیر با همکارانش کورس اتومبیلرانی میذارن تا به محل کارشون برسند اما اگر چنین انسان های بی تفاوت و بی وجدانی که قادر به کنترل هیجانات منفی خود نیستند به دست قانون سپرده بشن و نیروی محترم انتظامی با دقت بیشتری کارش رو انجام بده ، بیمارستان های ما مملو از مجروحین رانندگی نخواهد بود .

البته ناگفته نماند بسیار خداوند بزرگ مرتبه را شاکریم که به برادرم عمری دوباره عنایت فرمود چرا که به گفته شاهدان عینی آن سانحه بیشتر به معجزه ی صبح جمعه با عنایت صاحب آن روز شباهت داشته است .

نسل جدید زورگیران

ظهر از محل کار با شتاب فراوان به طرف منزل می رفتم. از دور دختربچه ای حدوداْ ۷ ساله رو دیدم که در مسیر پیاده رو ایستاده بود. در یک دستش چوبی بزرگ و بلند داشت و در دست دیگه ش یه بطری یکبار مصرف بود و ظاهراْ باهاش می کرد. وضع لباس مرتب و آراسته ای نداشت و مشخص بود که بچه ی اون محل نیست. به نزدیکش که رسیدم کلماتی رو زمزمه کرد که صداش رو نشنیدم. به نظرم رسید که شاید گم شده و از من کمک میخواد . مثل آدمای مهربون ازش پرسیدم که چی شده؟ دوباره با صدای بلند حرفش رو طوری تکرار کرد که کاملاْ شنیدم : من پول میخوام. یاالله بهم پول بده.

خودم رو به کوچه علی چپ زدم و بی اعتنا به جمله ی آخرش  با همون عجله ای که داشتم به راهم ادامه دادم. ناگهان دردی رو در ناحیه بازوم احساس کردم و از اونجایی که خیلی سر به زیر هستم تازه متوجه چوبی شدم که مقابل چشمانم قرار داشت. دخترک با چوبش به دستم کوبیده بود و قصد داشت دوباره ضربه ای بهم وارد کنه. در نهایت ناباوری و ترس ، سرعتم رو بیشتر کردم تا چوب بلندش بهم نرسه اما با نگرانی مجدداْ پشت سرم رو نگاهی انداختم تا مبادا از پشت بهم حمله کنه. دخترک که چوبش در دستش بین زمین و آسمون معلق مونده بود ، به من زل زده بود.

الآن که چند ساعت از اون قضیه گذشته هنوز در شوک و بهت قرار دارم و چهره ی دخترک چوب به دست مثل فیلم سینمایی از مقابل چشمام عبور می کنه. این دیگه آخرین ورژن زورگیری ها آن هم به سبک کودکانه بود. نمیدونم اون دختر هم فیلم های اکشن سینمای غرب رو می بینه ؟؟؟

احتکار

روزهای اخیر در خبرها شنیدیم که ۵۰۰۰ تن پسته احتکار شده در انبارها را کشف نموده اند.

آقایی هم در این خصوص فرموده اند : انبارهایی که کشف کرده اند و می گویند در آن پسته وجود داشته متعلق به باغداران بوده و صادرکننده انباری برای احتکار و نیازی به این کارها ندارد .

نکاتی در این خبر نهفته بود :

آقای پسته دار قصه ی ما این حجم عظیم پسته را از کدام مزرعه و باغ جمع آوری کرد که کل پسته خوران کشور ایران دچار بحران آجیلی شدند و قیمت پسته در شهر مشهد ما به کیلویی 65 هزار تومان افزایش یافت؟

از زمان های قدیم که ما هنوز وجود نداشتیم می گفتند : تخم مرغ دزد , شتر دزد می شود و در مورد آقای پسته فروش این سؤال به اذهان خطور می کند که چگونه این آقا برای اولین بار و بدون سابقه قبلی , دست به چنین اقدام متهورانه و جسورانه ای زد و در کار خویش موفق شد؟

ادامه نوشته

حق الناس

  1. ظهر از محل کار بیرون میایی ، خسته و کوفته سوار تاکسی میشی تا زودتر به خونه برسی . پس از طی مسیری ناگهان گلوله ای از دود رو می بینی که به سوی صورتت پرتاب میشه! دود سیگار آقای راننده است که با وزش باد میاد عقب ماشین و مستقیم به حلقت وارد میشه. دو مسافر دیگه هم داخل تاکسی هستند اما انگار از بوی نیکوتین سیگار بدشون نمیاد ...
  2. یه صبح سرد و بارونی کنار خیابون در انتظار تاکسی هستی که تو رو به محل کار برسونه . ماشین ها بی اعتنا به بخاری که از بینی ت خارج میشه از مقابل چشمانت عبور می کنند. ناگهان احساس می کنی جسم سنگینی با پاهات برخورد می کنه. مردی میانسال رو می بینی که سیگارش رو محکم میون لب های قهوه ای و سبیل های کلفتش نگه داشته و و در حالی که مشغول گپ و خنده با شخص کناری شه (!)  با سرعت چندصدتایی ماشین سفید و مدل بالاش  رد میشه و آب و گل های کف خیابون رو طرفت می پاشه ...
  3. یه شهروند قانوندان سر چهارراه منتظر ایستاده تا چراغ قرمز شه و عرض خیابون رو طی کنه . چراغ قرمز میشه اما هنوز به وسط خیابون نرسیده که ماشینی با سرعت تمام در حالیکه چراغ میده بهش می فهمونه که برو کنار تا من رد شم. مجبور میشه چندگام به عقب برداره تا آقای عجله به هدف خلافش برسه ...
  4. آقای نویسنده ای با گرد چراغ خوردن و چشم فرسودن , کتابی رو تألیف کرده و به بازار فرستاده. ترم تحصیلی تازه شروع شده. آقای استادی , همون کتاب رو به عنوان منبع درسی معرفی می کنه که دانشجویان خریداری کنند. جلسه ی بعد تعدادی از دانشجویان کتاب رو تهیه کرده اند . آقای جیم رو به آقای الف می کنه و میگه : کتابت رو بده من امشب ببرم خونه ببینمش . جلسه ی بعد آقای جیم مطالب کتاب آقای الف رو کپی برداری کرده و در کلاس حاضر شده ...
  5. از یک سفر کاری و خسته کننده به شهرت بر می گردی . خوشحالی که میتونی توی قطار استراحت و تجدید قوا کنی. روی تخت قطار دراز می کشی و خوابت می بره . لحظاتی بعد با صداهای عجیبی از خواب بیدار میشی . نگاهی به پایین تخت میندازی . جوون همسفرت رو می بینی که صدای خانم خواننده اون ور آبی از گوشی موبایلش به گوش می رسه , یکی دیگه شون همگام با خواننده آواز می خونه . یکی دیگه شون به افتخار اون دو تا دست می زنه ...
  6. توی کلاس نشستی و استاد تدریسش تموم میشه. تا شروع کلاس بعدی دقایقی برای هواخوری وقت داری. وسایلتو روی صندلی گذاشتی و از کلاس بیرون میری. چند دقیقه بعد به کلاس برمیگردی. وسایلت رو نمی بینی. با کمی جست و جو متوجه میشی که وسایلت رو روی صندلی عقب تر گذاشته ند و جای تو نشسته اند. علت رو جویا میشی. میگه : شما که می دونی همیشه من باید ردیف اول کلاس بشینم!
  7.  ... شما بنویسید ...

تغییر فرهنگی

چندین سال قبل یک روز از صدای شیون و زاری خانم همسایه از خواب بیدار شدم. پرسان و ترسان سراغ مادرم را گرفتم و فهمیدم که آقای همسایه که سن نسبتاْ زیادی داشت از دنیا رفته است. آن روز برای اولین بار مراسم تشییع تابوت و تجمع اطرافیان متوفی را می دیدم چون والدینم عقیده داشتند که بچه ها نباید در این گونه مراسم حضور یابند . بسیاری از همسایگان و اقوام متوفی (که به ظاهر از تمکن مالی برخوردار نبود) در این مراسم شرکت کردند و تا چند روز از آن منزل صدای گریه و نوای قرآن به گوش می رسید.

امروز صبح صدای بلند چند مرد مرا به خود آورد که می گفتند : "بلند بگو لا اله الا الله ، محمد رسول الله ، ... " از صفحه نمایش دربازکن نگاهی به بیرون انداختم . جلوی منزل ما خودروی مخصوص حمل متوفیان توقف کرده بود. پس از چند بار تکرار و زمزمه ی عبارات فوق که بیانگر فوت یک انسان بود ، خودرو از جلوی منزل حرکت کرد و منظره ی جدیدی هویدا شد. از منزل مقابل چند خانم و آقای اتوکشیده و شیک پوش در حالی که از شدت سرمای صبحگاهی دست در جیب پالتوهایشان فرو برده بودند، خارج شدند. تنها یک نفر از خانم ها با دستمال ، اشک گوشه ی چشمش را خشک می کرد و همراهان وی به سردی و خشکی هوای صبح زمستان بودند. پس از دقایقی کوچه دوباره در سکوتی سرد و مطلق فرو رفت.

با خود اندیشیدم که متوفی با این همه مکنت و دارایی که برای خاندانش به ارث گذاشته چه غریبانه از دنیا رفته و به خاک سپرده شد. حتی یک نفر از همسایگان را (اگرچه امروزه همسایه از همسایه خبر ندارد) در این مراسم ندیدم و اگر از همان ساختمان همسایه ای در مراسم حضور داشت ، نمی دانم. دیگر مثل قدیم ها اثری از میز و گلدان و پارچه مشکی و عکس متوفی جلوی منزلش نیست. دیگر صدای سوزناک قرآن خواندن عبدالباسط از خانه ی داغدیدگان نمی آید. دیگر همسایه ها برای دلداری و تسلای خاطر بستگان متوفی به منزل وی نمی روند... جای بسی تأسف است که فرهنگ ما ایرانیان با سرعتی باورنکردنی و وصف ناپذیر دستخوش تغییرات شده و دیگر از محبت ها و عواطف انسانی خبری نیست تا جایی که مراسم تشییع جنازه و تدفین مردگان نیز از این موهبت بی نصیب نمانده اند.

آینه

میدونی دلیل اختراع آینه چی بود؟

این بود که آدم ها بتونن به وسیله آینه ، معایب و زشتی هاشون رو ببینند و برطرف کنند.

و میدونی معنی این جمله چیه؟

"المومن مرآت المومن"

اینه که مومنین و مومنات باید معایب خواهر و برادر دینی شون رو مانند یه آینه ی صاف و پاک بهشون نشون بدن تا در رفع اون عیب تلاش کنند اما متاسفانه ما آدم ها وقتی کسی بهمون امر به معروف و نهی از منکر می کنه ، نه تنها خوشحال نمی شیم بلکه عناد و لجبازی رو در پیش می گیریم به گونه ای که انگار اعمال ما رو برای اون شخص می نویسند. غافل از اینکه با این کار نقطه ی سیاهی بر صفحه دل خودمون می ذاریم.

آینه آن روز که بنمود راست

خودشکن آینه شکستن خطاست

محرم

محرم و صفر زمان بالیدن است , نه نالیدن

تمرین خوب نگریستن است , نه خوب گریستن

نماد شعور مذهب است , نه فقط شور مذهب

منتظران مهدی (عج) به هوش باشند که :

حسین علیه السلام را منتظرانش کشتند...

جاهلیت پیامکی

 پرده اول: این پنج اسم خداوند را به پنج نفر بفرست. بزرگترین مشکلت حل میشود:

یا الله، یا کریم، یا اول، یا آخر، یا مجید قبل از حذف یکبار امتحان کن. تو رو به روح حضرت محمد (ص) کوتاهی نکن!

 پرده دوم: با سلام، ۸ ختم قرآن هدیه به امام رضا (ع): سهم شما صفحه ۳۵۰ شد. یک صفحه اضافه کنید و به ۸ نفر پیامک کنید. در صورت عدم امکان به شماره زیر اطلاع دهید. نفر آخر ختم به ۰۹۳۷……. خبر دهد. (قرآن عثمان طه)

پرده سوم: طرح قرائت یک میلیون صلوات برای تعجیل در ظهور امام زمان (عج). سهم شما ده صلوات و ارسال به ده نفر دیگر. مهم نیست که حتی چندین بار از افراد مختلف این پیام را دریافت کنی، مهم آنست که هر چه بیشتر افراد مختلف آن را ببینند. لطفاً قطع‌کننده زنجیره نباش.

 پرده چهارم: بنا به فرمایش معصوم (ع) هرکس که دعای زیر را تا قبل از پایان ماه بخواند همه دعا‌هایش مستجاب شده و مشکلاتش رفع می‌شود. تنبلی نکن، به دوستانت پیامک بفرست و بگذار دیگران هم بهره ببرند. اگر نفرستادی منتظر اتفاقات بدی در زندگیت طی یک هفته آتی باش!

نکات مشترک این متنها و متنهای مشابه:

 1- سوء استفاده و بهره‌برداری (بعضاً افراطی) از اعتقادات مخاطبین

۲- طرحهای هرمی (یک به چند) که میتواند به سرعت (به صورت تابع نمائی) یک پیام را تبدیل به میلیونها عدد کند!

۳- همراه نبودن با هیچ سند و مدرکی دال بر معتبر بودن ادعاهای مطروحه در آنها (رفع مشکلات، استجابت دعا، گرفتار شدن در صورت نفرستادن و…)

۴- تعارض ادعاهای بسیاری از آنها با متون معتبر دینی، عقل سلیم و منطق

خصوصیات منحصر و جدید :

 1- ارسال آنها به سادگی فشردن چند کلید است و بنابراین در صورت همراهی دریافت کنندگان کم توجه با انتشار دهندگان اولیه آنها، با سرعتی حیرت آور در سطح جامعه منتشر می‌شوند.

۲- روز به روز بیشتر به محتوا و لایه‌های تمسخر و توهین آمیزشان که با ظرافت در بطن متن پنهان شده‌اند افزوده می‌شود. آیا واقعاً دستی در کار است که با ارسال چنین مطالب سخیفی با آب و رنگ دینی، این اندک باقیمانده‌های اعتقادی را هم در مردم از بین ببرند؟!

۳- یک سؤال مهم: چرا غالباً اینگونه مطالب از طریق پیامک ارسال می‌شوند و نه رایانامه؟ چه کسی از حجم عظیم پیامکهای ناشی از چنین مواردی منتفع می‌شود؟! آیا ممکن است بتوان گفت شاید دستهای پنهانی با استفاده از زودباوری عده‌ای و با تحریک یا میانداری شرکتهای مخابراتی، هر چند وقت یکبار چنین موجهایی را در سطح جامعه راه می‌اندازند تا تجارتی میلیاردی (ناشی از هزینه ارسال پیامک که از مشترکین دریافت می‌شود) شکل بگیرد؟!!

جنگ نرم

گناهان مجازی

پیشرفت علم و تکنولوژی چنانچه با فرهنگ سازی همراه نباشد نه تنها مثمر ثمر و مفید نخواهد بود بلکه آسیب های اجتماعی و ناهنجاری های مختلفی را با خود به ارمغان می آورد. وسایل ارتباطی نوین توانسته است مردم کل دنیا را در دهکده ی جهانی به یکدیگر نزدیک کند اما از قدیم گفته اند " دوری و دوستی " ؛ و این دوستی های جدید, خواسته یا ناخواسته به لطف وسایلی مانند موبایل , اینترنت و ... حاصل شده و دستاوردهایی از جمله : خارج شدن ازدواج ها از حالت سنتی به ازدواج های اینترنتی را به همراه داشته است.

به مدد همین وسایل نوین ارتباط جمعی , گناهان نیز شکل تازه ای به خود گرفته و نیازمند فتاوای جدید از سوی مراجع عظام است. تکلیف این گونه گناهان که به زبان آورده نمی شود اما تراوش شده از ذهن افراد است، چیست؟

غیبت مجازی

پیامک آبجیلیلاجونی به پَری خانم : سلام خواهر! خبر داری دیروز شیرین از فرهاد طلاق گرفته ؟؟؟

دروغ مجازی

پیامک آبجیلیلاجونی به همسرش در حال خریدکردن واقع در خیابان میرداماد : سلام عزیزم! اومده م سبزی فروشی , ناهار چی دوست داری واسه ت درست کنم ؟!

تهمت مجازی

پیامک آبجیلیلاجونی به مادرشوهرش پس از گرفتن فال قهوه : شما و دخترتون قصد دارید بین من و همسرم اختلاف بندازید, من از شما شکایت می کنم!

مردم آزاری مجازی

پیامک تیم ورزشی گل یا پوچ ساعت 12 شب : دقایقی قبل, تیم گل یا پوچ قرمز بر تیم گل یا پوچ آبی غلبه کرد!

ارتباط نامشروع مجازی

پیامک یک جوان بیکار مجرد به خانم ...: سلام , جیگرتو ... دوستت دارم , فردا ساعت ... پارک ... منتظرتم!

فحاشی مجازی

پیامک یک آدم عصبانی : لعنت بر کسی که بی موقع به گوشی من پیامک بفرستد!

علم و عمل

حضرت آیت الله بهجت (اعلی الله مقامه الشریف) از جمله نكاتی كه در زمینه اخلاق مطرح می‌كردند و نسبت به آن عنایت داشتند این بود که می فرمودند:

 در همه کارها، اول از همه، مواظبت كنید آن چه را که یقین دارید، عمل كنید! تا آن‌چه را كه نمی‌دانید خداوند متعال به شما عطا فرماید.

 این بیان ایشان برگرفته از روایاتی است كه از رسول اکرم (صلوات الله علیه و آله) واهل بیت (علیهم السلام) به ما رسیده، که نمونه آن از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله)  این است که فرمودند:

«مَن عَمِلَ بِما یَعلَمُ، وَرَّثَهُ (عَلَّمَه) اللّه ُ عِلمَ ما لَم یَعلَم»؛ هر کس به آنچه می داند عمل کند، خداوند  این ارث را باقی می نهد که آن چه را نمی داند، به او می آموزد.1

اهل بیت (علیهم السلام) می فرمایند:

 شما آنچه را علم داری عمل كن خدای‌ تعالی آن چه را علم نداری به شما خواهد داد. این یك نكته‌ای ظریف است که ما آن چه را که از  مسلمات دین‌ است و روشن؛ وقتی به عمل آراستیم، نتیجه این عمل صالح نیل به علم الهی است که بس با ارزش و قیمتی است.

بیان نکات ظریف:

خیلی آقای بهجت حرف نمی‌زدند و دائم‌الذكر به نظر می‌آمدند. ایشان گاهی به مناسبتی چیزی می‌گفتند یا به دیگری می‌گفتند، وما هم باید حواسمان جمع می بود که سریع مطب را بگیریم و استفاده كنیم.

گاهی در ضمن لطایفی، نكات خیلی ظریف و دوست‌داشتنی را که متناسب با حال طرف بود بیان می کردند. یک روزی، شخصی در صحن مطهر حضرت معصومه (سلام الله علیها) به آقا برخورد كرده بود.

به آقا گفته بود كه حضرت آقا من خودم را گم كرده‌ام؛ می‌خواهم خودم را پیدا كنم، چكار كنم؟

آیت الله بهجت (رضوان الله تعالی علیه) فرموده بودند كه برو در آن صحن یك اتاق و دفتری است به نام دفتر گمشدگان.

 بگو: من خودم را گم كرده ام، تا كه در بلندگو شما را صدا كنند، ببینید آیا پیدا می‌شوید یا نه!

منبع: راه روشن

رابطه ی حجاب و ازدواج

آیت‌الله دکتر سید محمد موسوی‌بجنوردی، استاد حوزه و دانشگاه و عضو سابق شورای عالی قضایی کشور در مورد حجاب و فرهنگ سازی آن می گوید:

حدود 40 سال پیش به قاهره رفته بودم، وضع حجاب بسیار بد و ناجور بود. تقریبا 14 سال پیش آقای طنطاوی بنده را برای یک سمیناری در قاهره دعوت کرد، عنوان سمینار درباره "آنچه غرب از اسلام گرفته" بود. پنج روز در آنجا بودم. دیدم که قاهره اصلا زیر و رو شده، حجاب اسلامی ‌الی ماشاءالله. حجاب که می‌گویم، همان حجابی که اسلام می‌گوید، حجاب حسابی. خیلی تعجب کردم. به آقای طنطاوی گفتم قضیه چیست؟ آن 40 سال پیش که آمدم، فساد اخلاقی فراوان بود.

طنطاوی گفت یادت هست که چند سال قبل در سمیناری در مراکش درباره ازدواج موقت صحبت کردیم، من همان را الان تجویز کرده‌ام، اسم آن را هم "ازدواج العرفی" گذاشته‌ام. چون اینجا ازدواج خیلی خرج دارد و مردم هم توانایی ندارند.

الان حتی ازدواج موقت 30‌،40 ساله می‌کنند و خیلی رواج پیدا کرده است. من جو را بسیار سالم دیدم و حجاب هم مرتب شده بود. خود مردم به خودی خود به سمت حجاب آمده‌اند، چون مردم ذاتا مسلمان هستند. بعد هم مسائل خلاف و آن چیزها خیلی کم شده بود. چرا؟ چون ازدواج موقت را در آنجا به طور عاقلانه اجرا کرده‌اند، حتی 20، 30 یا 40 ساله. جام

پ.ن:

هر دم از این باغ ، بری می رسد!!!

بیت امام

منزل اجاره‌ای امام خمینی (ره) شامل یک ساختمان آجری ساده و حیاطی به مساحت تقریبی 40 متر مربع است. در اتاق پذیرایی امام نیز یک کاناپه و طاقچه‌ای ساده وجود دارد که به اتاقی دیگر متصل است که این فضا، مجموعه محل زندگی و ملاقات‌های امام بوده است.

مجاورت با حسینیه جماران یکی از امتیازات این بیت بود. بعد از استقرار حضرت امام در این منزل، حیات خانه به وسیله یک راهروی موًقت به بالکن حسینیه متصل گردید و همواره مشتاقان زیارت حضرت امام، با حضور در حسینیه جماران از برکت مصاحبت و فیض رهنمودهای انسان‌ساز آن حضرت بهره‌مند می‌شدند.

برای بازدید از بیت امام خمینی اینجا کلیک کنید.

حاکمیت مسلمین

دیوانه نمای عاقلی را نزد معاویه بردند... معاویه گفت : آیا از قرآن چیزی می دانی ؟ گفت : میدانم و بسیار نیکو هم می دانم.

معاویه گفت : بخوان... چنین خواند : " بسم الله الرحمن الرحیم ، اذا جاء نصرالله والفتح و رأیت الناس یخرجون من دین الله افواجا"!

معاویه به قصد مچ گیری فریاد زد: صبر کن ! صبر کن ! غلط خواندی ، "یخرجون من" غلط است و "یدخلون فی" صحیح است ، یعنی مردم را می بینی گروه گروه در دین خدا داخل می شوند.

آن مرد بلافاصله جواب داد: اینکه می گویی مربوط به زمان پیغمبر (ص) بود نه زمان تو، تا تو حاکم مسلمانان باشی ، مردم گروه گروه از دین خدا خارج می شوند!

دلیل روی گردانی جوانان امروزی از دین و مذهب چیست؟ ...

بازار فصل

زندگی ما آدم ها شده عرصه ی فخر فروشی و رقابت بر سر به رخ کشیدن داشته ها و اندوخته ها. سالی که ۳۶۵ روزه در هر فصل و ماهش بهونه ای برای تجمل گرایی پیدا میشه. عید نوروز با سفره هفت سین و انوع خوردنی هاش! ، روز زن! ، روز مرد! ، شب یلدا! ، حتی نذری دادن های ایام محرم و صفر! و این روزها هم سفره های رنگارنگی که به اسم ماه مبارک رمضان و ماه برکات الهی گسترده میشه. از ادارات و نهادها بگیر تا برسی به گروه های کوچکتری به نام خانواده ها!

این روزا مثلاْ ماه رمضان و ایام روزه داری مسلموناست اما اگه سری به بازارهای میوه تره بار و مواد پروتئینی بزنی ، می بینی که مردم برای خرید مواد خوراکی حرص و ولع بیشتری دارند. (وصف العیش،نصف العیش)

اگه یه خبرنگار باشید یا یه شخصیت مهم در شهر خودتون، هر روز برگه ی دعوتنامه ی افطاری به اسم جلسه ای مهم راجع به مسئله ای مهم دریافت می کنید. وقتی هم که به اون جلسه تشریف می برید، مهمترین مسئله و دغدغه ی میزبان ، همانا پذیرایی از مهمان و به رخ کشیدن سفره ی رنگارنگ و ملونشونه!

از روز اول ماه رمضون هر کدوم از اقوام و آشنایان زنگ تلفن رو به صدا در میارن و ازت خواهش می کنن که بهشون افتخار بدی و یه افطاری ثواب روزه ت رو باهاشون شریک شی! و البته هر رفتی هم آمدی داره و باید در کمتر از یک هفته غذایی رو که خوردی بهشون پس بدی...

دعوتی رو قبول می کنی و میری مجلس افطاری. چشمان بی حال و روزه دارت از فرط تعجب میزنه بیرون بس که چیزای عجیب می بینی. از لباس های فاخر میزبان و سایر مهمانان بگیر تا انواع پیش غذا و دسرجات و غذاهای اصلی که معده ت از دیدنش هم سیر میشه و تأسف بارتر این که خود صاحبخونه اعتقادی به روزه گرفتن و ریاضت کشیدن در ماه مبارک رمضان نداره و با جثه ی غول پیکرش اظهار ضعف و ناتوانی می کنه و روزه رو سنتی در زمان های قدیم می دونه که مردمانش از لحاظ جسمی نسبت به نسل جدید قوی تر بودند و ...

چرا روزی ۱۰ بار میگیم : "اهدنا الصراط المستقیم" اما به راه راست هدایت نمی شیم؟!

ضیافت الهی

شهر رمضان الذی انزل فیه القرآن

ماه زیبا !

ای آفریده ی مطیع خدا !
ایمان دارم به کسی که تو را مطیع خود کرد و نوری قرارت داد در اعماق ظلمت و تاریکی .
هلال می شوی؛
       کامل می شوی ؛
              پنهان می شوی ؛
                     پیدا می شوی ؛
                            کسوف می کنی ...
چقدر مطیع و فرمانبرداری !
جل الخالق !
چه زیبا و ظریف آفریده تو را
و اینگونه قرارت داد که
مفتح بابی جدید و ماهی نو برای عبادتی جدید باشی ...
دست نیاز به سوی پروردگارمان دراز می کنم
و از او که من و تو را آفرید می خواهم
که نبی و آل نبی را شفیع من قرار دهد
و چنان مقدر دارد که تو در این ماه عزیز برایم برکت و پاکی ارمغان بیاوری
تا تقدیرم زیبا نوشته شود برای یک سال
و خیر دنیا و آخرت را به من هدیه کنی ؛ آنگونه که محبوب می خواهد...

حلول با برکت بهار بی خزان قرآن ، ماه برافروختن چراغ معرفت در شبستان وجود ، ماه گسترده شدن سفره ی مغفرت دوست ، ماه بارش رحمت الهی و شب زنده داری عاشقان علی بر پویندگان هدایت و رهروان ولایت مبارک باد ... !

همسر دوم

زن جوان با مانتویی خاکی و گشاد ، هیکل درشت و تنومندش رو با زحمت از پله ها بالا می کشید و توجه همه رو به خودش جلب کرده بود. به آخرین پله که رسید، جفت عصاش رو زیر بغلش زد و وارد مطب دکتر شد. چهره اش غمناک و بی حوصله به نظر می رسید. از نوع لباس پوشیدن و وقار رفتارش می شد فهمید که آدم تحصیلکرده ایست. پس از نیم ساعت انتظار سر صحبتم با این خانم که سوپروایزر یکی از بیمارستان های شهر بود، باز شد و حادثه ی تکان دهنده ی تصادفش رو اینطور تعریف کرد:

چند ماه پیش در محل کارم با مرد جوانی که به عیادت یکی از دوستان صمیمی ش می اومد، آشنا شدم. این آقا که خودش رو مجرد و مهندس کامپیوتر معرفی می کرد، طی رفت و آمدهای متعددش در بیمارستان بهم ابراز علاقه و خواستگاری کرد. به این ترتیب دیدارهای ما تداوم یافت و به پیشنهاد پدرم برای آشنایی بیشتر صیغه ی محرمیت سه ماهه خونده شد.

روزی برای دیدنم به محل کارم اومد و از اونجا با ماشینم بیمارستان رو ترک کردیم. همینطور که مشغول صحبت کردن و طی مسیر بودیم ناگهان متوجه پسر کوچکی شدم که با دوچرخه ش جلوی ماشینم دوید. از ترس اینکه مبادا باهاش برخورد کنم، فرمون ماشین رو چرخوندم و دیگه هیچی نفهمیدم تا اینکه خودم رو روی تخت بیمارستان دیدم. در این حادثه آقای مهندس به خاطر برخورد ماشین با ستون برق کشته شده بود.

پس از چند عمل جراحی و ۱۰ روز استراحت مطلق که از مچ پام تا لگن در گچ فرو رفته بودم، یک روز چند مأمور با حکم دادگاه من رو از بیمارستان به زندان منتقل کردند. اونجا بود که فهمیدم آقای مهندس به جز من همسر دیگری داشته که نازاست و حالا از من به جرم قتل آقای مهندس شکایت کرده...

۴۰ روز در زندان استراحت مطلق داشتم تا اینکه با قید وثیقه تونستم برای ادامه ی درمانم از اونجا خارج بشم و اکنون همسرِ همسرم از من دیه میخواد...

خادم القرآن

       امروز مطلع شدم که در راستای تحقق منویات مقام معظم رهبری مبنی بر تربیت ۱۰ میلیون حافظ و قاری قرآن ، "طرح تربیت حافظان و قاریان قرآن کریم" توسط سازمان اوقاف و امور خیریه در امامزادگان و بقاع متبرکه سراسر کشور برگزار میشه. اگرچه خیلی علاقمند به شرکت در این طرح بزرگ و معنوی هستم اما به دلیل محدودیت دسترسی به بقاع و امامزادگان شهرمون و بعد مسافت در حال حاضر شرایط رو برای خودم فراهم نمی بینم.

به همه علاقمندان و خادمان قرآن کریم توصیه می کنم حتما سری به دفاتر فرهنگی بقاع و امامزادگان تشریف ببرند و جهت کسب اطلاعات بیشتر از سایت سازمان اوقاف و امور خیریه  بازدید کنند. (به دوستان بزرگوارشون هم اطلاع رسانی کنند)

پایان سفر

روز گذشته برای پوشش مراسم خبری تجلیل از جانبازان یکی از ادارات شهر مشهد در جوار مضجع شریف امام زادگان سیدناصر و سیدیاسر علیهماالسلام (طرقبه) رفته بودم. انگار مردم اون منطقه در خواب تابستانی فرو رفته بودند چون من و همکارم در اوج خلوتی موفق شدیم این مکان مقدس رو زیارت کنیم.

این مراسم خبری طبق معمول و عادت ما ایرانی ها با تأخیر قابل توجهی شروع شد و بالاخره ساعت ۲ عصر پس از صرف نهار به طرف مشهد برگشتیم.

داخل خودروی ون با همکاران خبرنگارم مشغول گپ و گفت و گو بودیم که موبایل یکی شون زنگ خورد. دوستم با حالتی مضطرب و رنگ پریده با صدای بلند خطاب به راننده گفت که سریع ماشین رو متوقف کنه و بعد هم رو به من کرد و گفت : سریع پیاده شو!!! هاج و واج از این حرکاتش پرسیدم: چرا؟ چی شده؟ گفت که یکی از مسئولان اون اداره بهش زنگ زده و خواسته که با من از ماشین پیاده شیم و به کمک خانمی بریم که تصادف کرده!...

حالا دیگه من هم مضطرب شده بودم. دوستم تلفنی آدرس نقطه ای رو که متوقف شده بودیم به مسئول ذیربط اطلاع داد و به محض اینکه از ماشین پیاده شدیم، اون دو نفر با خودروشون رسیدند و ما رو سوار کردند.

از آقایان ماجرا رو جویا شدم. گفتند که یکی از مبلغین حوزه علمیه قم به اتفاق همسر و فرزند خردسالش مهمونشون بوده و شب گذشته در مسیر مشهد- قوچان تصادف می کنه ، در این سانحه آقای حجت الاسلام و پسرش فوت می کنند اما همسرش به بیمارستان امدادی مشهد منتقل میشه در حالیکه از وضعیت همسفراش خبر نداره و اینجا هم غریبه...!

خیلی متأثر شدیم. بدنم به لرز افتاده بود. پرسیدم: الآن چرا ما باید بریم بیمارستان؟! قرار نیست که ما این خبر رو بهش بدیم؟! گفتند: خیر... شما وانمود کنید که از طرف همسرشون برای دلجویی و احوالپرسی اومده اید و همسرشون هم با کمی مصدومیت در بیمارستان قوچان بستری ست. (دروغ هم به اعمال اون روزمون اضافه شد!)

رفتیم بیمارستان و پس از پرس و جوی فراوان و تحقیقات اولیه از رئیس بخش ، بیمارمون رو یافتیم. خوشبختانه عموش از قم رسیده بود و ازش مراقبت می کرد. خانمی زیبا، جوان با چهره ای نورانی و صبور اما بدنی پر از خون و خراشیدگی و شکستگی کتف و لگن روی تخت بیمارستان افتاده بود. طبق دستور آقایان از طرف همسرش حالش رو جویا شدیم و اون هم خوشحال شد.

چند لحظه بعد موبایلش زنگ خورد... لابلای صحبت هاش شنیدم که در مورد حالت کما و اغمای شخصی صحبت می کرد... و بعد سراغ امیررضا رو گرفت... ناگهان چشماش پر از اشک شد... همون لحظه عموش که تا اون لحظه با مسئولان همراه ما بیرون از اتاق صحبت می کرد، وارد شد و وقتی صدای برادرزاده اش رو شنید، گوشی رو ازش گرفت.

بغضم در حال ترکیدن بود و گلوم درد می کرد... بیمارمون رو به من کرد و گفت: میگن همسرم به حالت اغما رفته و هیچ کس از پسرم امیررضا خبر نداره... شرمنده شدم از اینکه بهش دروغ گفته بودم. ادامه داد: من که قسمتم نشد به زیارت امام رضا (ع) برم اما تو رو خدا شما اگه رفتین زیارت برای همسرم و پسرم دعا کنید که حالشون خوب باشه. با صدای لرزونم گفتم: انشاءالله که خوب میشن، هر چی که خدا بخواد، اما توی دلم از خدا خواستم که بهش صبر بده تا بتونه این مصیبت رو تحمل کنه... .